جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ق.ظ
🌻روزی آقا بهجت(ره)فرمودند:« در زمان قاجار آقایی در یکی از مدارس علمیه تهران
حجره داشت و معروف بود به کرامت داشتن،
ولی مقید بود چیزی از او ظهور و بروز نکند، در میان طلاب زمزمه میافتد که آقا موت ارادی دارد( یعنی هر وقت بخواهد، میتواند اختیاراً قالب تهی کند، ) روزی عده ای جمع شدند و خدمت آقا رسیدند و گفتند:
آقا، ما امروز آمده ایم تا از شما کرامتی ببینیم و هر چه عذر آورد قبول نکردند، ناچار راضی شد ( خوب یادم نیست که تعهد گرفت که تا زنده ام به کسی اظهار نکنید، یا نگرفت ) و فرمود: من میخوابم، شما مرا صدا نزنید و کاری به من نداشته باشید.
🌻رو به قبله خوابید و شهادتین را گفت و آنها دیدند که آقا مُرد. وی را این رو آن رو کردند و دیدند که واقعاً مرده است، برای اطمینان چند جای زیر پای آقا را با کبریت سوزاندند و دیدند که واقعاً جان داده است.
پس از مدتی آقا نفسی کشید و نشست. همین که نشست فرمود: به شما نگفتم با من کاری نداشته باشید، چرا مرا از راه رفتن باز میداشتید؟ »
۱
۰
۹۴/۱۲/۲۱